سفارش تبلیغ
صبا ویژن


ارسال شده توسط آشنای قدیمی در 95/2/13:: 8:36 صبح

گلکم

 

این روزهای طولانی تنهاییم باعث شد تا زانوی غم بغل بگیرم و به خیلی چیزهای خواسته و ناخواسته فکر کنم

 

خاطراتی به ذهنم اومد که فراموش شده بودند، خاطرات زیبایی که بهترین لحظات من و تو رو رقم زدن، اما در بین تمام این خاطرات یک چیز بدجوری آزارم میداد و اونم نبودن تو بود

 

شاید همین عاملی شد برای ضمیر ناخودآگاهم که به سمت خاطرات و فکرهای مزخرف بره

 

از خاطرات بدی که من در طول این سالهای زندگی برات رقم زدم تا حرفها و کارهای تو

 

از وقتی تو رفتی اونقدر به گذشته که فکر کردم که دیگه شدم جزیی از گذشته

 

شدم یه آدم مالخولیایی

 

شدم یه آدم عصبی و گوشه گیر

 

حالا فهمیدم که چقدر ساده خودم رو بخشیدم، بخشیدم و فراموش کردم که چه آدم پست و مزخرفی بودم،

 

هرچند که الان هم در این برهه از زمان شاید پست نباشم اما مزخرف چرا

 

حالافهمیدم که در طول این سالها چقدر عذابت دادم و جقدر روزهای خوب زندگی مشترکمون رو از دست دادیم

 

و حالا فهمیدم ...

 

بهم میگی جرا اینطور شدم

 

دلیل این حالم اونقدر زیاده که خودمم نمیدونم از کجا باید شروع کنم، حرف زدن پیشکشم،

حتی وقتی خودم هم میخوام به دلایلم رجوع کنم اونقدر ذهن مشوش و مشغولی دارم که خودمم نمیتونم به علت اصلیش برسم

 

یا شایدم خودمم نمیدونم علت اصلیش جیه!!

 

نبودن تو

 

ترس از دست دادن تو

 

حضور پررنگ دیگران

 

غریبه بودن خودم

 

و احساس بی ارزش بودن حرفام

 

نمیدونم

 

آره میدونم

 

میدونم که الان میگی

 

من هستم

 

قرار نیست چیزی بشه و برم

 

بودن دیگران دست من نیست

 

تو غریبه نیستی

 

و حرفات برام مهمه

 

آره این حرفا رو میدونم گلم

 

اما اینها فقط یه حرفند

 

اما حقیقت چیز دیگه ایه، حقیقتی که هم من میدونم و هم تو

 

میترسم از دستت بدم چون لحظات سخت نبودنت نابودم کرد

 

دیگران هستند چون تو جوری رفتار کردی که باشند

 

و حالا فهمیدم حرفام مهم نیستند؛ چون اگر مهم بودند چیزی رو که میدونستی چقدر برام مهم انجام میدادی

 

هر چند که دیگه اینم مهم نیست، چون دیگه نمیشه درستش کرد گلم

 

 

 

بهرحال خودمم تو این حال خودم موندم که چه دردمه و چه مرگمه

 

ا

 



کلمات کلیدی :